حاجی حاجی مکه

سلام

عرضم به حضور انورتون که تو این مدت بنده مشرف شدم که یکی از حاجیان خونه خدا بشم .

این سفر از اول تا اخرش کلی خاطره داشت برای من، که کم کم شاید تعریف کنم ولی مهترین اتفاقی که اونجا برام اوفتاد بجز کچل کردن موی شیش ماهه رفاقت با حسن اقا بود.

این حسن اقا به نظر من همزاد به تمام معنای من بود البته مثبت نه مثل من منفی.

بار اولی که این حسن اقا رو دیدم باخودم گفتم اقا اینو من کجا دیدم؟؟ حتما یه جایی دیدم !!

باهم که حرف میزدیم انگار فکرمنو میخوند وای جه خوشکل به حرفام گوش میداد روزی چند ساعت رو باهم بودیم ولی بازم حس میکردم سیر نشدم . حرفایی رو بهش میزدم که تا قبل از اون فکر نمی کردم بتونم به کسی بزنم. کم کم حس میکردم که این علاقه از دوستی یکم بیشتره. خودش هم انگار احساس منو فهمیده بود.

یه بار به خودم گفتم نکنه من گی هستم که این طوری به این بسره دل بستم .

کم کم روز موعود فرا رسید و قرار شد که حسن اقا بره اقا حس میکردم که دیگه تموم شد همه ولمون کردن رفتن تک وتنها دارم میمونم.

بغض امونم نمی داد خودش هم انگار فهمیده بود وقتی داشتیم روبوسی میکردیم بیشتر اون داشت دلداریم میداد.

بعد از اینکه رفتن براش اس ام اس زدم که قبلا فکر میکردم عشق وعلاقه شدید فقط بین دختر وبسرهاست فکرشو نمی کردم یه روز عاشق پسری بشم.

برام جواب اومد که

قال امیر المؤمنین علی (ع) :

احبب من شئت فأنک مفارقه.

هرکسی که دوست داری و تا اونجایی که میخواهی دوستش داشته باش چون تو یه روز اون رو تنها میزاری.

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ب.ظ

حاجی حجت قبول مطلبت خیلی قشنگ بود این دوستت حسن آقا واقعا دیدن داره عجب حدیثی برات نوشته
فدای مولا که همچین سخنی فقط از اون بر میاد
موفق باشی
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد