یه مدتیه از تنهایی در اومدم البته به صورت کاملا اجباری وغیر اختیاری.. اونم به علت کار شوهر عمه عزیزم که به اینجا منتقل شده و عمه جان رو مدتیه مهمون ما کرده . مایی که میگم از باب احترام به خودمه چون بالاخره باید یکی پیدا بشه که به این جوهره کشف نشده احترام بزاره !! لذا تو حرفام ما جمع نیست مفرده ! تکه تکه ...
البته این همخونگی اگه یه دونه حسن داشته باشه اون اینه که از غدا پختن معاف شدم .. البته حسنایه دیگه ای هم داره ها ولی جاش نیست که بگم .
میخواهستم بگم که مسافرت کردن و در سفر بودن خیلی جذابه چه تفریحی و چه سفر کاری ولی چیزی که مسخره و حال بهم زنه اینه که مثل من ۳ سال به صورت دائم مسافر باشی و لباسات تو ساکت باشه وندونی خونه ای که توش میتونی ساکت رو خالی کنی و بگی هییی من از سفر برگشتم کدوومه ..
لینک ۲ تا وبلاگ باحال رو گزاشتم تو لیست دوستان یکی وبلاگ جدیده حمید زیرشلواریه که من خیلی باهاش حال میکنم دومی وبلاگ یواشکی که عکس و مطالب خبری جالبی میزاره ..
از با عمه بودن هم می شه لذت برد! البته بستگی به نوعش داره!
سلام. ممنون از تبریکتون.
راستی کار درست رو شما انجام می دید. روانشناسها می گن که آدم ها خودشون باید زیادی خودشون رو تحویل بگیرند و درباره ی خودشون از ضمیر «ما» استفاده کنند.