چون انها دیوانه هستن ..

و آنگاه که این وهم وخیال است که مارا خوش وشنگول میکند .. آن لحظه ای که میشنوی یا میخوانی که کسی میگوید : چه قدی چه بالایی چه عظمتی چقدر جیگر و مامانی هستی تو !!

و چون ما به این کلمات احتیاج داریم لذا زیاد دنبال معنی و مقصود کلمات نمیریم اینها مثل قطرات بارونیه که از روی گلبرگ آلاله ای روی لبهای خشکمون میچکه ..

و میشنوی که کسی بهت میگوید : دوستت دارم .. و چون  دوست داشتن کلمه سحر آمیزی است و شاید خودش در اصل جادو باشد لذا توی ساده دل آنرا باور میکنی ! زیرا او (عشق) گرمای زمستان، رطوبت تابستان ، نسیم پاییز و زیبایی بهار است .. وآنرا باور میکنی زیرا اولین کلمه ایست که از زبان مادرت شنیده ای وآنرا باور میکنی زیرا عاشقان را شنیده ای که آنرا مرتب تکرار میکنند این دیوانگان کوچکی که مرضشان عشق است یک نوع هزیان رومانتیک چون چیزهایی میگویند که خود نمیفهمند ..

و با عشق است که بزرگان تبدیل به خردسال میشوند زیرا عقل تار وقلب انگشتهای نوازنده هستند و گوش جز موسیقی چیزی نمیشنود وچشم جز خوشبختی نمیبیند ..

اسم همه اینها چیه؟ شاید دیوانگی عاقلان شایدهم عقل دیوانگان وشاید عشق جاویدان ..