سلام

تو کوچه داشتم راه میرفتم به امید اینکه مطلبی به نظرم بیاد تا این وبلاگ بی حالو اپدیت کنم یه دفعه صدایه عمه جان رو شنیدم که داشت منو صدا میکرد با بی حالی اومدم طرفش ببینم باز چی شده
که طفلکی بغضش ترکید، گریه امونش نمی داد ..

- عمه چه شده ؟!؟!

- بابا بزرگ، بابا بزرگ !!

دلیل گریه هایه عمم رو فهیده بودم ولی دلیلی شده بود برای گریه هایه خودم .

به همین راحتی بابا بزرگ راهی شدو مارو تنها گزاشت ...

فردا صبح عازم کربلام جایی که بابا بزرگ میخواهست اونجا بمیره و همون جا دفن بشه خدا رو شکر که اقلا این یه دونه آرزوش براورده شد .

یا حق

نظرات 6 + ارسال نظر
ناشناس یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

سلام.

...خدایش بیامورزتش...

محمد حداد پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:52 ق.ظ http://www.bagherbb.blogfa.com

اقا صالح تسلیت می گم ان شا الله غم آخرت باشه عزیز ...

تلخک شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ق.ظ http://dakhow.blogspot.com

اولا تسلیت.
دوما کی گفته اون شعره که حالا با قافیه باشه یا بی قافیه؟ بی خیال داداش...

بهار چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ب.ظ http://hbahar.blogfa.com

کاملا مدروکم
خدا قرین رحمتش کناد

فاطمه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ق.ظ http://fatemeh-joojoo.blogfa.com

سلام صالح جونمممممم.
وبلاگ منم ببین و نظر بدهههههههه...
عالیههههههه

فرشته جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ق.ظ

سلام اقا صالحه نمی دونم منو یادت هست یا نه
ولی وقطی شندیم خیلی نارحت شدم امیدوارم غم اخرت باشه
گریه نکن منم تنها تنهای خیلی قشنگ
خیلی
مراقب خودتو قلب قشنگ باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد